ما

آزاد

ما

آزاد

طنز: بزن قدش


می گویند رضا شاه هر از گاهی با لباس مبدّل و سرزده به پادگان های نظامی میرفت تا از نزدیک اوضاع را بررسی کند؛
در یکی از این شبها که سوار بر جیپ به طرف پادگانی میرفت، در بین راه سربازی را که یواشکی جیم شده بود و بعد ازعرق خوری های فراوان، مست و پاتیل، به پادگان بر میگشت را سوار کرد ؛
رضا شاه با لحنی شوخ و برای آنکه از او حرف بکشد، به سرباز گفت: ناکس! معلومه کمی دمی به خُمره زدی؟

سرباز با افتخار گفت: برو بالا... یعنی بیشتر
رضا شاه: یه لیوان زدی؟
سرباز: برو بالا
رضا شاه: یه چتول زدی؟
سرباز: برو بالا
رضا شاه: یه بطر زدی؟
سرباز: بزن قدّش
بعد رضا شاه میگه: حالا میدونی من کیم؟
سرباز کمی جا میخورد و میپرسد که: نکند که گروهبانی؟
رضا شاه: برو بالا
سرباز: افسری؟
رضا شاه: برو بالا
سرباز: تیمسار؟
رضا شاه: برو بالا
سرباز: سردار سپه؟
رضا شاه: بزن قدّش
همینکه رضا شاه به او دست میدهد، لرزش دستان سرباز را احساس میکند. از او میپرسد: چیه؟ ترسیدی؟
سرباز: برو بالا
رضا شاه: لرزیدی؟
سرباز: برو بالا
رضا شاه: ریدی؟
سرباز: بزن قدّش

کاخ سفید میزبان نیازمندان(اوباما در لباس پیشخدمت)

چندی پیش کاخ سفید میزبان سالمندان وافراد تهی دست بود وباراک اوباما به همراه کلیه اعضای خانواده اش در لباس پیشخدمتی از آنان پذیرایی می کند...


بچه تخس...خنده


خانم معلمه سر کلاس از یه بچه تخسه می پرسه:‌ اگه سه تا گنجشک سر یه شاخه درخت نشسته باشن،‌ بعد ما یکیشون رو با تیر بزنیم، چند تا گنجشک رو درخت میمونه؟ بچهه میگه:‌ هیچی! معلمه میگه: نخیر دو تا میمونه. بچهه میگه: خوب اون دو تا هم از صدای تیر فرار میکنن دیگه.‌ معلمه یکم فکر میکنه، میگه: جوابت درست نبود ولی از طرز فکرت خوشم اومد! بعد شاگرده میگه:‌ خانم حالا ما یه سوال بپرسیم؟! معلمه میگه :‌ بپرس. پسره‌ میگه: اگه سه تا خانم تو خیابون بستنی بخورن، اولی گاز بزنه، ‌دومی لیس بزنه و سومی میک بزنه، کدومشون ازدواج کرده؟! معلمه یکم فکر میکنه، میگه:‌ خوب معلومه،‌ سومی! بچهه میگه:‌ نه...جوابتون درست نبود. اونی که حلقه دستشه ازدواج کرده، ولی از طرز فکرت خوشم اومد

چه کسی در دنیا کامپیوتر بیشتری می فروشد؟


آمار جدید فروش کامپیوتر و لپ تاپ نشان می دهد که شرکت HP هنوز بزرگترین فروشنده کامپیوتر در جهان محسوب می شود. و بیش از ۱۸ درصد فروش ‪کامپیوتر‬ دنیا را به خود اختصاص داده است. اما تغییر مهم برگشتن شرکت دل به مکان قبلی اش یعنی رتبه دوم است. ‏ 
‏ 
شرکت دل در رقابت با ایسر طی نه ماه گذشته از نظر فروش عقب افتاده بود و به رتبه سوم جهان تنزل پیدا کرده بود. حالا آمار جدید نشان می دهد که اوضاع برای ایسر خوب پیش نرفته و دل توانسته جای قبلی اش را بگیرد. هر چند اگر امار را نگاه کنید متوجه می شوید که فروش این دو بسیار به هم نزدیک است. ‏ 
‏ 
در واقع ایسر و دل هر دو با کاهش فروش کامپیوتر مواجه بوده اند. شرکت ایسر در مقایسه با همین دوره در سال گذشته ۶.۲ درصد کاهش فروش داشته و شرکت دل هم با ۱.۲ درصد سقوط مواجه بوده است. اما چون ایسر کاهش بیشتری داشته در این جدول رتبه دل بالاتر رفته است. رتبه های بعدی جدول متعلق به لنوو و توشیبا است. که به ترتیب ۱۰ و ۵ درصد فروش را در اختیار دارند. ‏ 
‏ 
به یاد دارید حدود دو سال قبل ‏ فروش لپ تاپ ها از کامپیوترهای رومیزی پیشی گرفت؟ ‏ حالا باید ببینیم کی فروش تبلت ها از لپ تاپ ها جلو میزند. به نظر شما چقدر تا این زمان فاصله داریم؟ و آیا اصلا چنین چیزی رخ میدهد؟ ‏

جعبه کفش ! ...داستان


زن وشوهری بیش از 60 سال بایکدیگر زندگی مشترک داشتند.

آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند.
در مورد همه چیز باهم صحبت می کردند وهیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند
مگر یک چیز : یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند ودر مورد آن هم چیزی نپرسد

در همه این سالها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود اما بالاخره یک روز پیرزن به بستر بیماری افتاد وپزشکان از او قطع امید کردند.
در حالی که با یکدیگر امور باقی را رفع ورجوع می کردند پیر مرد جعبه کفش را آوردونزد همسرش برد
پیرزن تصدیق کرد که وقت آن رسیده است که همه چیز را در مورد جعبه به شوهرش بگوید.
پس از او خواست تا در جعبه را باز کند.
وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد دو عروسک بافتنی ومقداری پول به مبلغ 95 هزار دلار پیدا کرد پیرمرد دراین باره از همسرش سوال نمود.
پیرزن گفت :هنگامی که ما قول وقرار ازدواج گذاشتیم مادربزرگم به من گفت که راز خوشبختی زندگی مشترک در این است که هیچ وقت مشاجره نکنید او به من گفت که هروقت از دست توعصبانی شدم ساکت بمانم ویک عروسک ببافم.

پیرمرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت وسعی کرد اشک هایش سرازیر نشود، فقط دو عروسک در جعبه بود پس همسرش فقط دو بار در طول زندگی مشترکشان از دست او رنجیده بود از این بابت در دلش شادمان شد پس رو به همسرش کرد وگفت این همه پول چطور؟ پس اینها ازکجا آمده؟
در پاسخ گفت :آه عزیزم این پولی است که از فروش عروسک ها به دست آورده ام.

داستان کوتاه آرامش و نا آرامی...


یه پسر و دختر کوچولو داشتن با هم بازی میکردن. پسر کوچولو یه سری تیله داشت و دختر کوچولو چندتایی شیرینی با خودش داشت. پسر کوچولو به دختر کوچولو گفت من همه تیله هامو بهت میدم؛ تو همه شیرینیاتو به من بده. دختر کوچولو قبول کرد.
پسر کوچولو بزرگترین و قشنگترین تیله رو یواشکی واسه خودش گذاشت کنار و بقیه رو به دختر کوچولو داد. اما دختر کوچولو همون جوری که قول داده بود تمام شیرینیاشو به پسرک داد.
همون شب دختر کوچولو با ارامش تمام خوابیدو خوابش برد. ولی پسر کوچولو نمی تونست بخوابه چون به این فکر می کرد که همونطوری خودش بهترین تیله اشو یواشکی پنهان کرده شاید دختر کوچولو هم مثل اون یه خورده از شیرینیهاشو قایم کرده و همه شیرینی ها رو بهش نداده

نتیجه اخلاقی داستان
عذاب وجدان همیشه مال کسی است که صادق نیست
آرامش مال کسی است که صادق است
لذت دنیا مال کسی نیست که با آدم صادق زندگی می کند
آرامش دنیا مال اون کسی است که با وجدان صادق زندگی میکند

دلم می گیرد....




دلم می گیرد وقتی می بینم کبوترم آشیانه در باغچه همسایه می سازد